هيرادهيراد، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه سن داره

هيراد كوچولو فرشته اسموني

♥♥♥ ماما ♥♥♥

دیروز هیراد کوچولو گفت ماما....اول فکر کردم اشتباه شنیدم ولی دایی مهردادش هم که خونه ما بود اونم تایید کرد...داشتم ذوق مرگ میشدم...نمیتونم احساسم را بیان کنم فقط بگم برای یک لحظه نفسم بند اومد...   ♡ دوست دارم فرشته اسمونی من ♡              
21 اسفند 1392

بدون عنوان

و ای..وای بر من خیلی وقته اینجا نیومدم و خاطرات کوچولومو ننوشتنم...معذرت میخوام....تو اسپانیا که بودیم واقعا نمیشد وقت گذاشت و اینجا اومد ...در کل اسپانیا خیلی خوب بود..هیراد دو روز بعد از اینکه رسیدیم سرما خورد و کلی هممون اذیت شدیم ولی بعدش همه چی خوب بود..اونجا اولین سرلاک و ابمیوه را هیراد کوچولو خورد...با دوستامون اقای محمد یوسفی و خانواده اش شهرزادجون و ادرین رفتیم پرتغال که عالی بود...چهل و پنج روز اونجا بودیم ..هفتم دی ماه رفتیم و بیست ودوم بهمن برگشتیم.حالا چند تایی از عکسهای هیراد کوچولو رامیزارم اینجا....پسرم عاشقتم.....  
20 اسفند 1392

☆☆اولین سفر خارج از کشور☆☆

فردا شب قراره بریم اسپانیا...اولین سفر خارجی هیراد کوچولوه..در حال حاضر قزاره فردا که هفتم دی ماه است بریم و دوم بهمن برگردیم البته اگر کار بابایی تموم بشه ...خدا کنه هیراد کوچولو تو هواپیما اذیت نشه...
6 دی 1392

شب یلدا

امسال به خاطر اینکه شب یلدا روز شنبه بود همه مردم جلوتر دور هم جمع شدن ما هم شب جمعه رفتیم خونه مانی《مامان بزرگ هیراد》که هم شب یلدایی باشه وهم تولد شایان پسر عمه هیراد که اونجا جشن گرفتن... روز جمعه هم رفتیم خونه پدر جون 《 بابا بزرگ هیراد》... روز شنبه هم که شب یلدا اصلی بود رفتیم بیرون و برای هیراد کوچولو یک هدیه شب یلدا خریدیم...کلا امسال سه بار یلدا را جشن گرفتیم اینم هیراد کوچولو و هدیه اش ...
4 دی 1392